ما ماندیم و عشق به قلم مرضیه نعمتی
پارت بیست و پنجم
زمان ارسال : ۱۵۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
فصل 9
مهناز خانم پس از هماهنگی با پیرزن و گرفتن آدرس دختر خواهرش به طرف عباس آمد و گفت:
ـ بیا. اینم آدرس.
عباس با اخم و دقت به آدرس نگاه کرد و گفت:
ـ برای امروز قرار گذاشتی؟
ـ آره. پیرزنه گفت ساعت شش بیاید. خودشم اونجاس.
ساعت شش عصر عباس و مهناز خانم آماده رفتن به خانه خواهرزاده پیرزن بودند. مجتبی از بیرون آمد و با دیدن عباس گفت:
ـ بازم خواستگاری؟! ان دفعه دیگه کد
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
مرضیه نعمتی | نویسنده رمان
🙏❤
۴ ماه پیشسلین
11به نظرم عباس تا زمانی که به بهار علاقه مند نشده یه قنادی چیزی بزنه 😁😄 عالی مثل همیشه 🥰
۴ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
آره واقعا به یه قنادی نیاز داره😄😄♥️♥️🙏🌹
۴ ماه پیشZarnaz
۲۰ ساله 20عالی بود مرسی مرضیه جونم ❤️❤️
۴ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
🌹🌱
۴ ماه پیش
زینب
00عالیه 👍